این چت باکس تنها اختصاصی کاربران انجمن
تفریحی تنهاترین عاشق می
باشد |
تعداد بازديد 105 | نويسنده | پيام | shima
ارسالها : 5 عضويت: 8 /3 /1395 | داستان آموزنده درخت مشکلات
نجار
با دو دستش ، شاخه های درخت را گرفت .چهره اش بی درنگ تغییر کرد.خندان وارد خانه
شد، همسر و فرزندانش به استقبالش آمدند ، برای فرزندانش قصه گفت ، و بعد با دوستش
به ایوان رفتند تا نوشیدنی بنوشند.
نجار، یک روز کاری دیگر را هم به پایان برد . آخر هفته بود و تصمیم گرفت دوستی
را برای صرف نوشیدنی به خانه اش دعوت کند.موقعی که نجار و دوستش به خانه
رسیدند.قبل از ورود ، نجار چند دقیقه در سکوت جلو درختی در باغچه ایستاد .....
نجار با دو دستش ، شاخه های درخت را گرفت .چهره اش بی درنگ تغییر کرد.خندان
وارد خانه شد، همسر و فرزندانش به استقبالش آمدند ، برای فرزندانش قصه گفت ، و بعد
با دوستش به ایوان رفتند تا نوشیدنی بنوشند .از آنجا می توانستند درخت را ببینند .
دوستش دیگر نتوانست جلو کنجکاوی اش را بگیرد، و دلیل رفتار نجار را پرسید.نجار گفت :
(( آه این درخت مشکلات من است . موقع کار ، مشکلات
فراوانی پیش می آید ، اما این مشکلات مال من است و ربطی به همسر و فرزندانم ندارد.
وقتی به خانه می رسم ، مشکلاتم را به شاخه های آن درخت می آویزم . روز بعد ، وقتی
می خواهم سر کار بروم ، دوباره آنها را از روی شاخه بر می دارم .جالب این است که
وقتی صبح به سراغ درخت می روم تا مشکلاتم را بردارم ، خیلی از مشکلات ، دیگر آنجا
نیستند ، و بقیه هم خیلی سبکتر شده اند | | شنبه 08 خرداد 1395 - 18:22 | | تشکر شده: | | |
برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.
|