انتخاب رنگ سبز انتخاب رنگ آبي انتخاب رنگ فيروزه اي انتخاب رنگ قرمز انتخاب رنگ قهوه اي انتخاب رنگ نارنجي انتخاب رنگ زرد انتخاب رنگ بنفش انتخاب رنگ خاکستري انتخاب رنگ سياه
خوراک آر اس اس توييتر فيس بوک
نام کاربري : پسورد : يا عضويت | رمز عبور را فراموش کردم


[-]
این چت باکس تنها اختصاصی کاربران انجمن تفریحی تنهاترین عاشق می باشد

تعداد بازديد 120
نويسنده پيام
shima آفلاين


ارسال‌ها : 5
عضويت: 8 /3 /1395

داستان عاشقانه همکلاسی





وقتی
سر کلاس بودم همه حواسم به دختری بود که کنارم نشسته بود و همیشه من رو “داداشی”
صدا می کرد. خیره به او آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ولی اون اصلا به
این موضوع توجه نمی کرد
.خیلی
دوست دارم بهش بگم که نمیخوام فقط “داداشی” باشم، من عاشقش هستم ولی اونقدر خجالتی
هستم که نمی تونم بهش بگم …. دلیلش رو هم نمی دونم
.تلفنم
زنگ زد، این بار خودش بود، گریه می کرد، دوستش قلبش رو شکسته بود، از من خواست که
پیشش باشم، نمیخواست تنها باشه، من هم رفتم پیشش و چند ساعتی با هم بودیم. وقتی
کنارش بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود، از عمق جانم آرزو می کردم که
عشقش متعلق به من باشه. بعد از چند ساعت دیدن فیلم و خوردن چیپسو پفک ، خواست بره،
به من نگاه کرد و گفت :”ممنونم

.
یک روز
از این داستان ما گذشت ،نه فقط یک روز یک هفته ، یک سال … قبل از اینکه بتونم حرف
دلم رو بزنم جشن پایان تحصیل فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته
ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. از عمق جانم می خواستم که عشقش متعلق به
من باشه. اما اون اصلا به من توجهی نمی کرد ، و من این رو می دونستم ، قبل از این
که خونه بره اومد سمت من، با همون لباس و کلاه جشن ، با وقار خاص و آهسته گفت تو
بهترین داداشی دنیا هستی ، ممنونم
.خیلی
دوست دارم بهش بگم که نمیخوام فقط “داداشی” باشم، من عاشقش هستم ولی اونقدر خجالتی
هستم که نمی تونم بهش بگم …. دلیلش رو هم نمی دونم
.نشستم
روی صندلی، آره صندلی ساقدوش ، اون دختر حالا داره ازدواج می کنه ، من دیدم که
“بله” رو گفت و وارد زندگی جدید با کسی دیگه شد. با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من می
خواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون این طوری فکر نمی کرد و من این رو می
دونستم ، اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت

تو
اومدی ؟ متشکرم
سال
های دور و درازی گذشت . به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش می
دونست توی اون آروم گرفته ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند، یه نفر داره
دفتر خاطراتش رو می خونه، نوشته بود
:

تمام توجهم به اون بود. آرزو می کنم که
عشقش برای من باشه. اما اون اصلا توجهی به این موضوع نداره و من این رو می دونم.
خیلی دوست دارم بهش بگم که نمیخوام فقط “داداشی” باشم، من عاشقش هستم ولی اونقدر
خجالتی هستم که نمی تونم بهش بگم …. دلیلش رو هم نمی دونم. … همیشه آرزو داشتم که
به من بگه دوستم داره
. ….داستان
های کوتاه عاشقانه همواره به ما نکاتی را گوش زد می کنند که نباید آن را دست کم
بگیریم درست مثل همین داستان کوتاه عاشقانه



شنبه 08 خرداد 1395 - 18:24
نقل قول اين ارسال در پاسخ گزارش اين ارسال به يک مدير


برای نمایش پاسخ جدید نیازی به رفرش صفحه نیست روی تازه سازی پاسخ ها کلیک کنید !
طراحیون طراحیون



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :


آپلود عکس آپلود عکس

twitter facebook rss
yahoo
سایت تنهاترین عاشق با عنوان بزرگترین تالار گفتمان ایرانی کار خود را در سال 22/10/1391 آغاز کرد. از لحظه تولد تاکنون ما همواره سعی در ارائه مطالب آموزشی، علمی، تفریحی، سرگرمی و ... داشته ایم. سایت تنهاترین عاشق مفتخر است که توسط سرور رزبلاگ میزبانی می شود.

Time

ايميل پست الکترونيکي مديريت سايت :
پيامک همراه جهت پيامک : 0000000 - 0000
صفحه اصلي |تماس با ما | بازگشت به بالا | حالت آر اس اس | قدرت گرفته | مترجم