دلم باران میخواهد
فقط باران
بایک بغض به اندازه تمام دلتنگی هایم
وبعد هم توبنشینی کنارمن
وهردو باهم قطره های باران رابشماریم
یک...
دو...
سه...
وبعد اصلا یادمان برود که همه اینها فقط یک خیال ست...
تو...باران...من...
همه اینها خیال است؟؟؟؟؟
.
.
.
چه رسم جالبیست..
محبتت را میگذارند پای احتیاجت!
صداقتت را میگذارند پای سادگیت!
.
.
.
من می دانم ...
دلم تا همیشه در وسط ترین
نقطه ی زندگیت جا مانده است ...
جایی بین خواستن و نخواستن ...
جایی بین بودن و نبودن ...
جایی بین رفتن و نرفتن ...
جایی بین ....... این نقطه های خالی ...
.
.
.
شبیه قطره بارانی که آهن را نمی فهمد . . .
دلم فرق رفیق و فرق دشمن را نمی فهمد . . .
نگاهی شیشه ای دارم به سنگ مردمک هایت
الفبای دلت معنای ( نشکن ) را نمی فهمد . . . . . . .
هزاران بار دیگر هم بگویم دوستت دارم
کسی معنای این حرف مبهم را نمی فهمد . . . . .
.
.
.
گفت جانم کیستی؟
گفتمش تو عاشق من نیستی؟
گفت نه، اما ببینم تا به کی٬
پشت این در منتظر می ایستی؟
.
.
.
سکوتت را میگذارند پای نفهمیت!
نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت!
و وفاداریت را میگذارند پای بیکسیت!!!...
و آنقدر تکرار میکنند که خودت باورت میشود
که تنهایی و بیکس و محتاج...
.
.
.
بعد از من اگر روزی بغض گلویت را فشرد...
پای احساست اگر بر سنگ خورد...
یا اگر یک روز دستان تو هم
گرمی دست کسی را در میان خود ندید...
و ندر آن هنگام تلخ
که فضای سینه ات جز آه آتشناک
چیزی را نمی داد گذر...
یادی از این دختر افسرده کن
بعد از من اگر زین کوچه ها
قلب تنهایی گذشت...
در نگاه او اگر برق نیاز
بر دو پایش پینه بود...
یادی از این خسته ی دلمرده کن
روزگاری بعد از این شاخه خشکی اگر دیدی به باغ...
بلبل افسرده ای دیدی به شاخ...
یادی از این شاعر پژمرده کن
گر شبی تنها شدی در خلوتی...
یافتی از بهر گریه مهلتی...
لیک اشکی گونه ات را تر نکرد...
درد خود را با خدا گفتی ولی باور نکرد...
روزگاری بعد از این
گر تو هم عاشق شدی...
یاد کن از من که...
هيچ...
.
.
.
بعــــــــضی وقتـــــــا تو دعــــوا ،
فقط باید نـــــگاه کـــــنــــــــی ،
ســـــــکـــــوت کـــــــنــــــــی ،
فــحشاش و بـــده و تو بشـنوی ،
بـــه جــــــــــــون بــــخـــــــری ،
...تموم که شد بری بغلش کنی ،
گـــــــــــــــریه کـــــــــــــــــنی ،
حـــــــــــــــــرفـــــــی نـــــزنی ،
فقـــــــــط عمـــل کــــــــــــنی...
بــــــگی:
*********با من نجنگ ، من دوستت دارم *********
.
.
.
نزدیکت می شوم بوی دریا می آید
دور که میشوم صدای باران
بگو تکلیفم با چشمهایت چیست؟
لنگر بیندازم و عاشقی کنم ؟
یا چتر بردارم و دلبری کنم؟
فقط باران
بایک بغض به اندازه تمام دلتنگی هایم
وبعد هم توبنشینی کنارمن
وهردو باهم قطره های باران رابشماریم
یک...
دو...
سه...
وبعد اصلا یادمان برود که همه اینها فقط یک خیال ست...
تو...باران...من...
همه اینها خیال است؟؟؟؟؟
.
.
.
چه رسم جالبیست..
محبتت را میگذارند پای احتیاجت!
صداقتت را میگذارند پای سادگیت!
.
.
.
من می دانم ...
دلم تا همیشه در وسط ترین
نقطه ی زندگیت جا مانده است ...
جایی بین خواستن و نخواستن ...
جایی بین بودن و نبودن ...
جایی بین رفتن و نرفتن ...
جایی بین ....... این نقطه های خالی ...
.
.
.
شبیه قطره بارانی که آهن را نمی فهمد . . .
دلم فرق رفیق و فرق دشمن را نمی فهمد . . .
نگاهی شیشه ای دارم به سنگ مردمک هایت
الفبای دلت معنای ( نشکن ) را نمی فهمد . . . . . . .
هزاران بار دیگر هم بگویم دوستت دارم
کسی معنای این حرف مبهم را نمی فهمد . . . . .
.
.
.
گفت جانم کیستی؟
گفتمش تو عاشق من نیستی؟
گفت نه، اما ببینم تا به کی٬
پشت این در منتظر می ایستی؟
.
.
.
سکوتت را میگذارند پای نفهمیت!
نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت!
و وفاداریت را میگذارند پای بیکسیت!!!...
و آنقدر تکرار میکنند که خودت باورت میشود
که تنهایی و بیکس و محتاج...
.
.
.
بعد از من اگر روزی بغض گلویت را فشرد...
پای احساست اگر بر سنگ خورد...
یا اگر یک روز دستان تو هم
گرمی دست کسی را در میان خود ندید...
و ندر آن هنگام تلخ
که فضای سینه ات جز آه آتشناک
چیزی را نمی داد گذر...
یادی از این دختر افسرده کن
بعد از من اگر زین کوچه ها
قلب تنهایی گذشت...
در نگاه او اگر برق نیاز
بر دو پایش پینه بود...
یادی از این خسته ی دلمرده کن
روزگاری بعد از این شاخه خشکی اگر دیدی به باغ...
بلبل افسرده ای دیدی به شاخ...
یادی از این شاعر پژمرده کن
گر شبی تنها شدی در خلوتی...
یافتی از بهر گریه مهلتی...
لیک اشکی گونه ات را تر نکرد...
درد خود را با خدا گفتی ولی باور نکرد...
روزگاری بعد از این
گر تو هم عاشق شدی...
یاد کن از من که...
هيچ...
.
.
.
بعــــــــضی وقتـــــــا تو دعــــوا ،
فقط باید نـــــگاه کـــــنــــــــی ،
ســـــــکـــــوت کـــــــنــــــــی ،
فــحشاش و بـــده و تو بشـنوی ،
بـــه جــــــــــــون بــــخـــــــری ،
...تموم که شد بری بغلش کنی ،
گـــــــــــــــریه کـــــــــــــــــنی ،
حـــــــــــــــــرفـــــــی نـــــزنی ،
فقـــــــــط عمـــل کــــــــــــنی...
بــــــگی:
*********با من نجنگ ، من دوستت دارم *********
.
.
.
نزدیکت می شوم بوی دریا می آید
دور که میشوم صدای باران
بگو تکلیفم با چشمهایت چیست؟
لنگر بیندازم و عاشقی کنم ؟
یا چتر بردارم و دلبری کنم؟