تمام دلخوشی دنیای من این است که تو ندانی
و من دوستت بدارم.
وقتی میفهمی و میرانی*اَم،
چیزی درون دلم فرو می*ریزد...
چیزی شبیه غرور!
لطفا گاهی خودت را به نفهمیدن بِزن، و بگذار دوستت بدارم!
من همین که هستی را دوســــت می*دارم...
حتی سایه*ات که هیچ وقت به من نمی*رسد!
و من دوستت بدارم.
وقتی میفهمی و میرانی*اَم،
چیزی درون دلم فرو می*ریزد...
چیزی شبیه غرور!
لطفا گاهی خودت را به نفهمیدن بِزن، و بگذار دوستت بدارم!
من همین که هستی را دوســــت می*دارم...
حتی سایه*ات که هیچ وقت به من نمی*رسد!