loading...
تنهاترین عاشق دنیایی سرگرمی و تفریح
آخرین ارسال های انجمن
Am1r ali بازدید : 212 شنبه 25 آبان 1392 نظرات (1)






دیشب خواب پریشونی دیده بودم. داشتم دنبال کتاب تعبیر خواب می*گشتم.

که مامان صدا زد امیر جان مامان بپر سه تا سنگک بگیر.

اصلا حوصله نداشتم گفتم من که پریروز نون گرفتم. مامان گفت خوب دیروز مهمون داشتیم زود تمومشد. الان

هیچی نون نداریم. گفتم چرا سنگگ، مگه لواشی چه عیبی داره؟ مامان گفت می*دونی که بابا نون لواش دوست

نداره.


گفتم صف سنگگ شلوغه. اگه نون می*خواهید لواش می*خرم. مامان اصرار کرد سنگک بخر، قبولنکردم. مامان

عصبانی شد و گفتبس کن تنبلی نکن مامان حالا نیم ساعت بیشتر تو صف وایسا.



این حرف خیلی عصبانیم کرد. آخه همین یه ساعت پیش حیاط رو شستم. دیروز هم کلی برای خرید

بیرون از خونه علاف شده بودم. دادزدم من اصلا نونوایی نمیرم. هر کاری می*خوای بکن!


داشتم فکر می*کردم خواهرم بدون این که کار کنه توی خونه عزیز و محترمه اما من که این همه کمک می*کنم باز هم

باید این حرف وکنایه*ها رو بشنوم. دیگه به هیچ قیمتی حاضر نبودم برم نونوایی. حالا مامان مجبور میشه به جای

نون برنج درسته کنه. این طوریبهترم هست. با خودم فکر کردم وقتی مامان دوباره بیاد سراغم به کلی می*افتم رو

دنده لج و اصلا قبول نمی*کنم. اما یک دفعه صدایدر خونه رو شنیدم. اصلا انتظارش رو نداشتم که مامان خودش

بره نونوایی. آخه از صبح ده کیلو سبزی پاک کرده بود و خیلی کارهایخونه خسته*اش کرده بود. اصلا حقش نبود

بعد از این همه کار حالا بره نونوایی. راستش پشیمون شدم. کاش اصلا با مامان جر و بحثنکرده بودم و خودم رفته

بودم. هنوز هم فرصت بود که برم و توی راه پول رو ازش بگیرم و خودم برم نونوایی اما غرورم قبول

نمی*کرد.
سعی کردم خودم رو بزنم به بی*خیالی و مشغول کارهای خودم بشم اما بدجوری اعصبابم خورد بود. یک

ساعت گذشت و از مامانخبری نشد. به موبایلش زنگ زدم صدای زنگش از تو آشپزخونه شنیده شد. مامان مثل

همیشه موبایلش رو جا گذاشته بود. دیر کردنمامان اعصابمو بیشتر خورد می*کرد. نیم ساعت بعد خواهرم از مدرسه

رسید و گفت: تو راه که می*اومدم تصادف شده بود. مردممی*گفتند به یه خانم ماشین زده. خیابون خیلی شلوغ بود.

فکر کنم خانمه کارش تموم شده بود.


گفتم نفهمیدی کی بود؟

گفت من اصلا جلو نرفتم.

دیگه خیلی نگران شدم. یاد خواب دیشبم افتادم. فکرم تا کجاها رفت. سریع لباسامو پوشیدم و راه افتادم دنبال مامان.

رفتم تا نونواییسنگکی نزدیک خونه اما مامان اونجا نبود. یه نونوایی سنگکی دیگه هم سراغ داشتم اما تا اونجا یک

ساعت راه بود و بعید بود ماماناونجا رفته باشه هر طوری بود تا اونجا رفتم، وقتی رسیدم، نونوایی تعطیل بود.

تازه یادم افتاد که اول برج*ها اینونوایی تعطیله. دلمنمی*خواست قبول کنم تصادفی که خواهرم می*گفت به مامان ربط

داره. اما انگار چاره*ای نبود. به خونه برگشتم تا از خواهرم محلتصادف رو دقیق*تر بپرسم.


دیگه دل تو دلم نبود. با یک عالمه غصه و نگرانی توی راه به مهربونی*ها و فداکاری*های مامانم فکر می*کردم و از

شدت حسرت که چرابه حرفش گوش نکردم می*سوختم. هزار بار با خودم قرار گذاشتم که دیگه این اشتباه رو

تکرار نکنم و همیشه به حرف مامانم گوشبدم وقتی رسیدم خونه انگشتم رو گذاشتم روی زنگ و با تمام نگرانی که

داشتم یک زنگ کشدار زدم. منتظر بودم خواهرم در رو باز کنهاما صدای مامانم رو شنیدم که داد زد بلد نیستی

درست زنگ بزنی …؟


تازه متوجه شدم صدای مامانم چقدر قشنگه …

یه نقس عمیق کشیدم و گفتم الهی شکر

و با خودم گفتم قول*هایی که به خودت دادی یادت نره …



ایشالله سایه همه مادرا همیشه رو سر بچه ها باشه ...

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط تنهاترین عاشق در تاریخ 1392/09/15 و 1:26 دقیقه ارسال شده است

سلام
ممنون بسیار عالی بود


کد امنیتی رفرش
درباره ما
اس ام اس و جک و تفریح و مطالب عاشقانه| اهنگ پیشواز جدید دنیای سرگرمی و تفریحی
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    شمادوست عزیز این وب سایت را در چه وضعیتی میبینی؟
    منو اطلاع رسانی
    آمار سایت
  • کل مطالب : 426
  • کل نظرات : 61
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 66
  • آی پی امروز : 59
  • آی پی دیروز : 66
  • بازدید امروز : 232
  • باردید دیروز : 469
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2,037
  • بازدید ماه : 6,074
  • بازدید سال : 35,174
  • بازدید کلی : 309,290
  • کدهای اختصاصی
    دانلود نرم افزار اندروید کسب درامد از پاپ اپ دانلود آهنگ بندری